خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

توقف زمان

تيكءتيكءتيك!صداي ثانيه ها

هيسءهيسءهيسءصداي سكوت!

فكرءفكرءفكرءصداي ذهن!

اتاقم پر شده از هياهو...

حوصله ام خودش را به در و ديوار مي كوبد اما گويي اين اتاق دري به بيرون ندارد.

شايد زمان متوقف شده و ساعت اتاقم فقط اداي گذر زمان را در مي آورد!؟


+ نوشته شده در  سه شنبه 20 2 1390ساعت 13:30  توسط sarsepordeh70  |  (7) نظر