خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

از کاخ تا خاک

 دنیا « ریل » بلند و قدیمی است که قطار « زمان » از آن می گذرد.

 ما هم « مسافریم » از روستای دنیا،به شهر آخرت:

 شگفتا که از یاد می بریم مسافر بودن خویش را و مبدا و مقصد را و مسیر و  توشه راه را،که ناگهان قطار می ایستد،و ما را در اولین ایستگاه آخرت،پیاده می  کند.

 حسرت از آن کسانی است که بی توشه به این سفر آمده اند و کوپه قطار را که «  مقر موقت » است،« منزلگاه دائمی » می پندارند.

 راستی...مگر دنیا جز این است؟  پلی است که باید از آن گذشت.

 مسافر خانه ای است موقت،و وطن اصلی انسان جای دیگر است.

 انسان،این نی بریده از نیستان،روزگار وصل خویش را باید در « جنات عدن » در  « بهشت رضوان » در « جوار حق » جستجو کند،نه در این خاکدان تیره.

 دنیا یک « امکان » و « فرصت » و یک « زمینه » است که در اختیار مردم  گذاشته شده،تا برای « انسان » شدن،برای تعالی روح و رشد معنوی و برای «  عبودیت » از آن استفاده شود.

 آیا ایوان مدائن،آیینه عبرت نیست؟

 آیا قصرهای قیصرها و کاخ های خسروها و خاقان ها و کسری ها،سند برگی دنیا  نیست؟

 البته که مردم فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبت مادر،ملامت کرد! ولی...هنر  در رها شدن از جاذبه این محبت و قرار گرفتن در مدار محبت قوی تر است.

 « تو کاخ دیدی و من خفتگان در دل خاک

  تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم

 تو تاج دیدی و من تخت رفته بر تاراج

 تو عاج دیدی و من مشت استخوان دیدم

 تو سکه دیدی و من در رواج سکه،سکوت

 تو حلقه،من به نگین نام بی نشان دیدم

 تو آزمندی فرعون و من نیاز حکیم...»

 و بالاخره اینکه بندگی پول و بردگی هوس و غلامی دنیا،در شان انسان نیست،  انسانی که برتر از زر و سیم،و عزیزتر از قدرت و شهرت است.

 وقتی که انسان به بهشت می ارزد،چرا که خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگر  مفهوم « ان الانسان الفی خسر» جز این است؟


+ نوشته شده در  شنبه 5 10 1388ساعت 12:23  توسط sarsepordeh70  |  (7) نظر