خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

مامانی روزت مبارک...دوستت دارم...

سلام...

سلام به بهترین فرشته ی دنیای خودم؛فرشته ای که هیچ وقت محبت هاش یادم نمی ره،هیچ وقت نمی تونم زحمت ها،محبت ها،مهربونی ها و...همه و همه ی کارهایی که در حقم کرده رو فراموش یا جبران کنم.

دلم می خواست الان اینجا،کنارم بودی تا بغلت می کردم و می بوسیدمت و به خاطر تمام این سالهایی که برام زحمت کشیدی ازت تشکر می کردم و بهت می گفتم چقدر دوستت دارم...

هر وقت ناراحت بودم تو دلداریم می دادی،هر وقت مشکلی واسم پیش می اومد این تو بودی که کمکم می کردی...تو تمام غم ها،سختی ها،گرفتاری ها،شادی ها و...روزای خوش و نا خوشم کنارم بودی و نمی زاشتی  یک لحظه ام احساس تنهائی و یأس کنم.

ولی من چی...!!!؟؟؟

با غروری که داشتم هیچ وقت ازت تشکر نکردم!همیشه دوستت داشتم ولی هیچ وقت بهت نگفتم!...

ولی حالا...حالا اومدم بهت بگم که چقدر دوستت دارم،انگار روز مادر رو گذاشتن واسه آدمایی مثل من که لااقل یه بهونه واسه گفتن حرف دلشون داشته باشن.

ببخش اگه ناراحتت کردم،حرفتو گوش نکردم،خودخواهی کردم،اشتباه کردم...

مامان جونم...دوستت دارم...

قدر همون 10تای بچگی هام!آخه اون موقع 10تا به اندازه ی تمام دنیا واسم ارزش داشت،حالا توأم به اندازه ی تمام دنیا،زمین و آسمونش واسم ارزش داری و عزیزی...خیلی خیلی دوست دارم...

قول بده هیچ وقت تنهام نزاری...

تقدیم به مامان جون خودم و تمام مامانای دنیا...


+ نوشته شده در  پنج شنبه 13 3 1389ساعت 9:58  توسط sarsepordeh70  |  (2) نظر