خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

این چه حسیه؟

 

آروم آروم  تو گوشم بگو که می مونی /      هر شب هر روز هر لحظه به یادم می مونی

ذره ذره از عشقت من دارم می میرم /      من تو فکرم چه جوری دستاتو بگیرم

حالا دستات تو دستام،نگاتم تو نگام /      این چه حسیه؟چه حالیه؟چرا من رو هوام؟ 

+ نوشته شده در  دوشنبه 30 9 1388ساعت 18:1  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

عاشقانه ی حسینی

داره میاد از تو صحرا یه کاروان پر ماتم / با پرچمی که نوشته کاروان محرم

می وزه با نفساشون،سوز یک غم کهنه / می رسن از دل صحرا،همه با پای برهنه

همه دریده گریبون،از جامه های سیاشون / بارون تنگ گلوله،اشک سرخ چشاشون

رو لبا،نغمه ی تلخ و حزین،بی امون می زنن بر سر و سینه

چشمامون مثه ابر آسمونه / گریمون از پر قنداقمون

هر جا میرن می پوشونن / صورت های ماهارو

این کاروان کرده جاری / حس حظور خدارو

بیرق تیره ی ماتم / به دست حضرت آدم

موسی و عیسی گرفتن / بازوی حضرت خاتم

این کاروان عزادار / دسته ی اهل بهشته

از رسول و پیمبر / از اولیا و فرشته

اشکشون،برزخی در حرمین / نوحشون،دم واویلا حسین

چشمامون مثه ابر آسمونه / گریمون از پر قنداقمون

دل زمین می لرزه از / بغضی که توی گلوشه

نگین دستای ماتم / یه محمل سیا پوشه

کجابه ای که رو دوش / پترس روح و لبین

چشمه ی سرخ عزای / بانوی پرده نشینه

از سوز ناله ی بانو / سیل اشک روونه

دل کباب می شه وقتی / فاطمه روضه می خونه 

دشمنا،میوه ی قلبمو چیدن / بی کفن،سرشو تشنه بریدن

به تمام عاشقان حسینی تسلیت میگم.

+ نوشته شده در  جمعه 27 9 1388ساعت 18:5  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

تولد هستی...

این پست مخصوص کاکتوس منه!آخه اومدم تو وبلاگ خودت ولی نتونستم نظر بزارم!حالا اینجا می زارم امیدوارم بخونی!

سلام عزیزم خوبی؟(من آخرش اسمتو نفهمیدم!؟یعنی نگفتی!)  ???

به هر حال؛ممنون از اینکه دعوتم کردی.گفتم شاید فردا نشه بیام واسه همین امروز اومدم!

از طرف من به هستی جون تبریک بگو؛امیدوارم زندگی و عمری سرشار از لطف و محبت خدا و همچنین تو رو داشته باشه؛  ;)

خوبه لااقل به بهونه ی تولد هستی جون این پست غمگین و بردار دیگههه!  ;)

خوشتون باشه؛بای بای

+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 9 1388ساعت 15:13  توسط sarsepordeh70  |  (2) نظر

غرقه در عشق

این چنین بیگانه از آوارگی کردی مرا / عاشق و همسایه ی دیوانگی کردی مرا
درس عشقم با کلامی پر محبت داده ای / بنده ی شادابی و آزادگی کردی مرا
ای که معنای سلامت حاصل از لبخند توست / پر ز شور و شادی و مستانگی کردی مرا
بنده ی عشقت شدم در سایه ی زیبای تو / غرقه ی عشق خود و دردانگی کردی مرا
فارغ از درد زمین و آسمان و این جهان / اهل دنیای غم و بیخانگی کردی مرا
آن زمانی که دلم از عشق تو معنا گرفت / چون زلیخا سمبل دلدادگی کردی مرا.
+ نوشته شده در  سه شنبه 24 9 1388ساعت 17:17  توسط sarsepordeh70  |  (4) نظر

شکوفایی

دیگر سرود چشمانت هم زیر حس دستانم گم شده است.من به پاکی گلبرگ آینه ات سوگند خورده ام و دلم بارها دست در دست آسمان غمزده،بارانی شده است...تار و پود وجودم از انبساط گرم نگاهت موج شکفتن برداشته و ساز بینوای دلم از رنگ حضورت شوق سرودن گرفته است.

چه شده که تبسم پر مهر نگاهم و فریادهای سکوتم را برای خواندن چلچله ها کافی نمی دانی؟
+ نوشته شده در  سه شنبه 17 9 1388ساعت 19:19  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

دوستانه

 

سلام به دوستای خوب خودم.

خوبین خوشین؟سلامتین؟من و نمی بینین خوشتون هست؟

من هر وقت آپ می کنم یکی یکی به همتون سر می زنم!ولی وقتی می خوام نظر بزارم نظرم ثبت نمی شه!

نمونش همین الان:با هزار ذوق و شوق اومدم برای هستی من نظر بزارم،کلی نشستم تایپ کردم آخرش زد تو ذوقم و نظرم ثبت نشد!!!

یه تصمیم گرفتم اگه موافقین بگین:

از این به بعد جواب نظراتتونو بیاین همین جا بخونین!اگه بازم مشکلی پیش نیاد همین جا می زارم.

منتظرتون هستم.

بای بای.

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 12 9 1388ساعت 11:18  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

پشیمانی

چشمان ماه یادت هست،در شبی که ساز وداع می زدی؟مگر نمی گفتی رفتنم کوچ خستگی هایت را در پی دارد؟ حالا از دلمردگی روزهایی می نویسی که در خیالت با نبودن من گلستان می شدی؟رنگها را به دل شب زده ای که تنهایی گلها را به رخشان بکشی؟چه کسی گفته گلها می خوابند؟یادت نیست شمعدانیهایی را که خواب و خوراکشان نگاه پنجره بود؟تو که دفتر ثبت لحظه هایمان را به آتش سپردی،حالا از یادآوری کدامین خاطره ثبت شده حرف می زنی؟من ذهنم از این دلتنگی های کبود تو پر است،مرا با تنهایی ات گلاویز نکن.
+ نوشته شده در  دوشنبه 9 9 1388ساعت 11:6  توسط sarsepordeh70  |  (2) نظر

صدای بی صدا

تو را در ایوان دیروز می بینم،با پیراهن تابستان،با گوشواره هایی از خوشه های طلایی پاییز،با چشمانی که بهاری وار به من خیره شده.چشمانی که معمای کوچ و فصل رودخانه و کودکی بود.تو همپای نسیم بودی وقتی قاصدک را به مهمانی شکوفایی ات فراخواندند.تو یک جرعه باور بودی برای دلی که تردید را بهانه کرد تا در این رفتنهای بی حادثه تنهایت بگذارد و من چقدر ساده بودم.انگار فرشتگان دیشب تو را لب ایوان گذاشته بودند،انگار آمدی که بمانی؛آمدنی که خاطره شد.روزها حجمی از شکوفه بر تن می کردی و شبها حریر سیاه شب سایبان خلوتت بود.بگذار برایت آن نغمه ای باشم که با شنیدنش لبریز از احساس مس شوی.بگذار کنار صدایت نفس تازه کنم.بگذار با صدایت،صدایم بگیرد،بغض کنم،گریه سر دهم،ای صدای همه تنهایی های بی صدای من!
+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 9 1388ساعت 8:43  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

شهر من

غربت نگاهم را هیچ نگاهی پاسخ نداد و خواهش دلم را هیچ آدمی نشنید.مگر این جا شهر مجسمه های سنگی ست؟نه صدای تپش قلب عاشقی،نه آوای محزون دل غمزده ای؛همه سر در گریبان خویش،زانو زدنت را می بینند اما زیر شانه هایت را نمی گیرند.نه...نه،نمی توانم باور کنم که این شهر،شهر من باشد.شهر من،شهر گلهای شقایق و دلهای عاشق است.شهر من جایی برای زمین خوردن ندارد.شهر من شهری ست به لطافت پوست شب.
+ نوشته شده در  سه شنبه 3 9 1388ساعت 8:7  توسط sarsepordeh70  |  (3) نظر

این روزهای توفانی

روزهای سرد زندگی را باور نمی کنم،چرا که نگاه خورشیدی تو دلگرمم می کند.از روزهای بارانی و ابری زندگی هراسان نمی شوم،چرا که می دانم دست نوازشت،

چون چتری بر سر آرزوهایم کشیده شده.از روزهای توفانی زندگی نیز غمگین نمی شوم،چرا که دل دریایی تو را برای رسیدن به ساحل آرامش،کنار خود دارم.فقط می ترسم!می ترسم از روزی که تو نباشی و روزهای سرد و بارانی و توفانی زندگی،مرا هراسان و غمگین کنند...
+ نوشته شده در  يکشنبه 1 9 1388ساعت 8:53  توسط sarsepordeh70  |  (0) نظر