خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

توقف زمان

تيكءتيكءتيك!صداي ثانيه ها

هيسءهيسءهيسءصداي سكوت!

فكرءفكرءفكرءصداي ذهن!

اتاقم پر شده از هياهو...

حوصله ام خودش را به در و ديوار مي كوبد اما گويي اين اتاق دري به بيرون ندارد.

شايد زمان متوقف شده و ساعت اتاقم فقط اداي گذر زمان را در مي آورد!؟

+ نوشته شده در  سه شنبه 20 2 1390ساعت 13:30  توسط sarsepordeh70  |  (7) نظر

دل من...

  بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ، ولی با تو افلاکم ، بیا با آرزوهایم  بسازم خانه ای در دل،سراغم را نمی گیری،مگر بیگانه ای با دل؟
+ نوشته شده در  سه شنبه 3 1 1389ساعت 15:43  توسط sarsepordeh70  |  (3) نظر

پیام...

 یادها فراموش نخواهند شد،حتی به اجبار!

 و دوستی ها ماندنی اند حتی با سکوت!

+ نوشته شده در  سه شنبه 11 12 1388ساعت 9:56  توسط sarsepordeh70  |  (6) نظر

قصه ی تنهایی!

دیر گاهیست که تنها شده ام،قصه ی غربت صحرا شده ام،من که بی تاب شقایق بودم،همدم سردی یخ ها شده ام،کاش چشمان مرا خاک کنید،تانبینم که چه تنها شده ام.

+ نوشته شده در  جمعه 18 10 1388ساعت 12:23  توسط sarsepordeh70  |  (9) نظر

غرقه در عشق

این چنین بیگانه از آوارگی کردی مرا / عاشق و همسایه ی دیوانگی کردی مرا
درس عشقم با کلامی پر محبت داده ای / بنده ی شادابی و آزادگی کردی مرا
ای که معنای سلامت حاصل از لبخند توست / پر ز شور و شادی و مستانگی کردی مرا
بنده ی عشقت شدم در سایه ی زیبای تو / غرقه ی عشق خود و دردانگی کردی مرا
فارغ از درد زمین و آسمان و این جهان / اهل دنیای غم و بیخانگی کردی مرا
آن زمانی که دلم از عشق تو معنا گرفت / چون زلیخا سمبل دلدادگی کردی مرا.
+ نوشته شده در  سه شنبه 24 9 1388ساعت 17:17  توسط sarsepordeh70  |  (4) نظر

شکوفایی

دیگر سرود چشمانت هم زیر حس دستانم گم شده است.من به پاکی گلبرگ آینه ات سوگند خورده ام و دلم بارها دست در دست آسمان غمزده،بارانی شده است...تار و پود وجودم از انبساط گرم نگاهت موج شکفتن برداشته و ساز بینوای دلم از رنگ حضورت شوق سرودن گرفته است.

چه شده که تبسم پر مهر نگاهم و فریادهای سکوتم را برای خواندن چلچله ها کافی نمی دانی؟
+ نوشته شده در  سه شنبه 17 9 1388ساعت 19:19  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

صدای بی صدا

تو را در ایوان دیروز می بینم،با پیراهن تابستان،با گوشواره هایی از خوشه های طلایی پاییز،با چشمانی که بهاری وار به من خیره شده.چشمانی که معمای کوچ و فصل رودخانه و کودکی بود.تو همپای نسیم بودی وقتی قاصدک را به مهمانی شکوفایی ات فراخواندند.تو یک جرعه باور بودی برای دلی که تردید را بهانه کرد تا در این رفتنهای بی حادثه تنهایت بگذارد و من چقدر ساده بودم.انگار فرشتگان دیشب تو را لب ایوان گذاشته بودند،انگار آمدی که بمانی؛آمدنی که خاطره شد.روزها حجمی از شکوفه بر تن می کردی و شبها حریر سیاه شب سایبان خلوتت بود.بگذار برایت آن نغمه ای باشم که با شنیدنش لبریز از احساس مس شوی.بگذار کنار صدایت نفس تازه کنم.بگذار با صدایت،صدایم بگیرد،بغض کنم،گریه سر دهم،ای صدای همه تنهایی های بی صدای من!
+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 9 1388ساعت 8:43  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر

خیال...

من یه سرزمین دور پشت پرچین خیال          تو مثل یه آرزو،مثل رویای محال

تو همون جزیره ای با تنی روشن و گرم         واسه موج های قشنگ،دست تو بستر نرم

من یه سرزمین دور،خیلی تنها و غریب         تو همون پنهان شده پشت دریای مهیب

ما به هم نمی رسیم بین ما فاصله هاست         گریه های خودمم پر غرور و بی صداست

بین ما فاصله هاست،سخت و سنگین و سیاه      مثل آسمون عمیق،اما در فراق ماه

من یه سرزمین دور،تشنه و وحشی و خیس       از من خسته ترین قصه ی غم بنویس!

+ نوشته شده در  شنبه 2 8 1388ساعت 8:29  توسط sarsepordeh70  |  (1) نظر

تنهاتر

تا ته قصه چه پیدا و چه پنهون با توام / زیر آواره مصیبت یا که بارون با توام

دل به دریا زدم و کاری به دنیا ندارم / تو سکوت سنگیه دنیا غزل خون با توام

هر چی تنهاتر بشی دنیا تو رو کمتر می خواد / خودت اونوقت می بینی چقدر فراوون با توام

سخت گرفته همه دنیا که تو رو رها کنم / تو هجوم سختی ها ببین چه آسون با توام

تو زمستون سیاه و سینه سوز روزگار / سخته باور مثل جنگل تو بهارون با توام

غرق موج عشقتم هر جا بری باهات میام / تو سکوت برکه و خروش کارون با توام

هر چی تنهاتر بشی دنیا تو رو کمتر می خواد / خودت اونوقت می بینی چقدر فراوون با توام

سخت گرفته همه دنیا که تو رو رها کنم / تو هجوم سختی ها ببین چه آسون با توام

+ نوشته شده در  چهارشنبه 15 7 1388ساعت 10:25  توسط sarsepordeh70  |  (3) نظر

زندگی

زندگی خاطره ای است

زندگی تکثیر ثروتی است به نام"محبت"

پس به محبت قسم:هیچ گاه فراموشت نخواهم کرد؛یاد تو همیشه در قلبم نشانگر خوبی و محبت های بی دریغ توست.../.

+ نوشته شده در  جمعه 20 6 1388ساعت 13:24  توسط sarsepordeh70  |  (0) نظر

دلتنگی...!

روزی که به دنیا آمدم صدایی آرام در گوشم زمزمه کرد،پرسیدم او را تو کیستی؟گفت:من غمم،خیال می کردم که غم عروسکی است که با آن بازی می کنند اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم بازیچه ای هستم در دست غم...
+ نوشته شده در  دوشنبه 7 2 1388ساعت 12:27  توسط sarsepordeh70  |  (1) نظر

وقتی که چشم هایت دید...

می نویسم به او

به او که روزی عشق بزرگ من بود و خودش با دستهای خودش این عشق بزرگ را به تباهی کشید و بدوش انداخت.نوشتم به چشم هایش که روزی مال من بود.نوشتم ای ستارگان آسمان دلم کاش همیشه همانطور کور مانده بودید تا امروز به خورشیدی دیگر خیره نمی شدید کاش هرگز چشم به دنیای پر زرق و برق ما روشن نمی کردید تا امروز با خیرگی ریشه و نهال عشقم را بسوزانید.

نوشتم کاش همانطور کور مانده بودید تا این همه نور فریب تا ابد برای دیدن خوبی ها و احساسات کورتان نمی کرد.نوشتم کاش همانطور کور مانده بودید.... ای ستارگان آسمان دلم.


 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه 12 12 1387ساعت 17:28  توسط sarsepordeh70  |  (0) نظر