قصه ی تنهایی!
دیر گاهیست که تنها شده ام،قصه ی غربت صحرا شده ام،من که بی تاب شقایق بودم،همدم سردی یخ ها شده ام،کاش چشمان مرا خاک کنید،تانبینم که چه تنها شده ام.
من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم