خدايا...
خدايم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم
به رسم همين وفاداريست كه كساني را كه دوست دارم به او ميسپارم
من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم
خدايم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم
به رسم همين وفاداريست كه كساني را كه دوست دارم به او ميسپارم
چون خيالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم كه شكايت كنم از تنهائي...
دلم خيلي گرفته...
دل تنگم و جز روي خوشت در نظرم نيست
در گيتي و افلاك به جز تو قمرم نيست
با عشق تو شب را به سحرگاه رساندم
بي لذت ديدار تو شب را سحرم نيست
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريكي و از نهايت شب حرف ميزنم
اگر به خانه ي من آمدي براي من
اي مهزبان چراغ بياور و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبختي بنگرم
soute davar,baazi payan yaft...
روزای سخت نبودن با تو خلا امیدو تجربه کردم
داغ دلم که بی تو تازه می شد همنفسم شد سایه ی سردم
تو رو میدیدم از اونور ابرا که می خوای سر سری از من ردشی
آسمونو بی تو خط خطی کردم چه جوری می تونی انقدره بدشی
سکوت قلبتو بشکنو برگرد نذار این فاصله بیشتر از این شه
نمی خوام مثل گذشته که رفتی دوباره آخر قصه همین شه
وقتی برای اولین بار به تو دل بستم،شب پر از خیال مهتابی شدن بود و شکوفائی رازهایمان از نجابت خاکستری ستاره ها هم پر رنگتر شده بود.وقتی لحظه های بی هم بودن،پوست نازک روزهایم را زخمی کرد،شانه های ماه مرهمی برای قابهای خالی دستهایم نبود.تو که مکالمه ی زیبای آسمان هستی!اگر بخواهی آسمان را میان ردپای چشمه ها گم می کنم و ستاره ها را به چشمانت می دوزم.اگر بخواهی هر صبح با مهتاب به خانه ی باد می روم و بوی گلها را برایت می فرستم.از هجای غزلهایم،عاشقانه ها را دستچین می کنم و سبدهای سحر را برای آئینه ی چشمانت می فرستم.من تمام قدمهایت حتی خنده های کوچک را خواب دیده ام.من با سر انگشتان خاطره ها قصه گلهای سبز را آبی کرده ام و قول داده ام کنار کهکشان ها به تو برسم.
کاش این بار نرگسهای دستانمان روی بی سرانجامی سوگ شاپرکها نفس نکشند.کاش روزهای بارانی پشت آفتاب لجوج فاصله ها نمی مرد و لطافت خیس جاده ها برای حس قدمهایمان بی تابی اش را خشک نکند.
می دانم هنوز هستی!هنوز کنج خنده های شب،صدای نفسهایم را پر می کنی و ای کاش هایت را گم کرده ای.می دانم هنوز دلت را با نسیم می فرستی تا گوشه جاده،بغض خستگی ات را گریه کند و تنهائی ات را وادار می کنی به اندازه کوتاهترین گل شقایق،نبودنش را جار بزند.
تو همان همیشگی هستی!قشنگترین بهانه برای بهانه بودن من!بگذار منطق آواز نارنج ها به آئینه بخشیده شود تا عکس باران با ذهن فراموش شده پنجره قهر کند و روی شانه های ما ببارد.بگذار صداقت هم آوائی شبنمها،سپیدار را به گلهای سفید مژده دهد؛حتی اگر قرار نباشد خورشیدی بدمد.بگذار در آغوش فاصله،جائی میان من و تو روی بی وزنی بیراهه ها انگشتان گلهایم را به مهتاب بدهم تا شاید به پاس تمام اشکهایم حقیقت روزها تکثیر شود.
بگذار نزدیک دورهای تو،گمنامی سنجاقک ها را روی تمام ستاره ها بنویسم و تراکم نفسهایم،تپش قلب ماه را روی روشنائی شب فریاد بزند.من با حس یک ستاره،عاشقترین شدم و حالا ابتدای دلتنگی هایت تن به بی تابی داده ام.
هنوز هم نگاه های تو مسیر زمستان و پائیز را نشان می دهند و من گوشه ای از تنهائی ات شده ام.برایم بمان و نور را معنا کن،بمان و پلکها ی خیسم را از تاریکی شبهای نبودنت بترسان.
می دانم هنوز هم هستی...این جا...در قلب من...
قفل انتظار در گریه هایم مات شده و شیشه ای ترین یاس در پس بغض هایم ترک برداشته است.آخر تو در آغوش کدام ثانیه متولد شدی که این چنین با لحظه هایم پیوند خوردی تا دلم برای لمس نم باران و دستانم برای نوشتن از تو به پرواز درآیند.
قلبم هنوز محتاجتر از آن است که بخواهی ساده از کنارش بگذری و تا ابد حکم نبودنت را بر اندام شیشه ای من حک کنی.
تقدیم به بهترین فرد تو زندگیم
وقتی دلت تنگ شد
وقتی چشات تر شد
وقتی دیگه کسی نبود تا بشنوه که بی کسی
بدون که هست اینجا کسی که تو واسش همه کسی
دونه دونه اشکام روگونه هامه وقتی تو نباشی اینا باهامه می مونی تو قلبم واسه همیشه
تورو کم میارم تو روزگارم همه ی وجودم توئی بهارم،بدون تو تنهام نگو نمی شه...
سبد سبد طراوت،ای عشق با سخاوت دوست دارم رو این بار می خونم با شهامت
بزار تو خواب بمونم،اگر حقیقتی نیست رویای با تو بودن،قشنگتر از زندگیست
دیشب احساسی غریب سراپای وجودم را پر کرده بود،احساسی شبیه باران،به زیبایی هر چه
زیبایی ست.احساسی شبیه تنهایی،به تنهایی هر چه تنهاییست.احساسی شبیه درخت،به
سرسبزی هر چه سرسبزی ست.احساسی بی انتها،بی انتها تر از هر چه کهکشان است.
لمسی نو بود به آب،به درخت،به سنگ،به آسمان،به زیبایی؛چیزی شبیه عشق.
گفتم عشق...همین است:احساسی عاشقانه.
عشق سرآغازی ست بر هر چه آغاز...
توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست،پیاده یا سوار بودن فرقی نداره!
اما اگه همراه داشته باشی که تنهات نزاره،بی انتها بودن جاده آرزوت می شه!!!
چیکه چیکه،قطره قطره بارونه، بارون چی بگم از این دنیای دیوونه دیوونه
بی تو خورشید پشت ابرا پنهونه، پنهونه تو که نیستی قطره قطره می باره می باره
تو که نیستی ابرارو از آسمون برداره، برداره بی تو هر لحظه دور از انتظاره
با تو عشق آسونه،با تو عشق فراوونه وقتی با منی،نور و روشنی پر می گیره توی خونه
اگه رفتی سفر،برو به سلامت دیگه نبودن تو برام شده یک عادت
من نمی ترسم که برم از یادت من بمونمو تنهایی هام...