خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

روبروی آینه

توی تنهاییم نشستم، رو به روم یه آینه ی پاک        شده کار من مرور خاطرات سرد و غمناک 

من نگاهم رو به آینه،آینه بیزار از نگاهم            خسته از درد و غم من،خسته از غبار آهم

دوباره چشمای ابریم می گیرن نم نمه بارون        آینه حیرونه ازاین که از کجاست این همه بارون

دل آینه می سوزه،دل می ده به درد و دلهام           به تموم پشت پاها که زدن به قلب تنهام

می شه باز سنگ صبوره غصه های جور و واجور/    با ترک می شکنه بغض و آینه می خوره هاشور


+ نوشته شده در  سه شنبه 1 10 1388ساعت 17:47  توسط sarsepordeh70  |  (4) نظر