خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

شکوفایی

دیگر سرود چشمانت هم زیر حس دستانم گم شده است.من به پاکی گلبرگ آینه ات سوگند خورده ام و دلم بارها دست در دست آسمان غمزده،بارانی شده است...تار و پود وجودم از انبساط گرم نگاهت موج شکفتن برداشته و ساز بینوای دلم از رنگ حضورت شوق سرودن گرفته است.

چه شده که تبسم پر مهر نگاهم و فریادهای سکوتم را برای خواندن چلچله ها کافی نمی دانی؟

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 9 1388ساعت 19:19  توسط sarsepordeh70  |  (5) نظر