خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

دلتنگی...!

روزی که به دنیا آمدم صدایی آرام در گوشم زمزمه کرد،پرسیدم او را تو کیستی؟گفت:من غمم،خیال می کردم که غم عروسکی است که با آن بازی می کنند اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم بازیچه ای هستم در دست غم...

+ نوشته شده در  دوشنبه 7 2 1388ساعت 12:27  توسط sarsepordeh70  |  (1) نظر