دلتنگی...!
روزی که به دنیا آمدم صدایی آرام در گوشم زمزمه کرد،پرسیدم او را تو کیستی؟گفت:من غمم،خیال می کردم که غم عروسکی است که با آن بازی می کنند اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم بازیچه ای هستم در دست غم...
من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم