خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

love

دریای غریبی در خلوت تنهایی من برای تو گریسته ام؛در همه دلهای عاشق به خاطر تو تپیده ام؛در همه بی تابی ها،غمهای ناشناس،حسرتهای مجهول ،عطش های تشنه،جستوجوهای بی انتها؛هستی ام همه تو بوده ای؛من پنجره احساسم را در خاطره ای فراموش نشدنی در ساحل تنهائی به روی دریای غم که ملون به الوان ارغوانی و نارنجی و نیلی و خاکستری بود بستم و هنگامی که برگشتم یک قاب عکس خالی را بروی دیوار خاکی خانه گلی ام که از آن بوی طراوت خاک به مشام می رسد دیدم و انگشت آه و افسوس و حسرت بر دهان گرفتم و تو ای راز دل من و تو ای نگار جانم تو بیا مرا اسیر غم عشق آرزوها به میان کلبه ای که در آن غم مبهم فغان در نی خشک آرزوها به وصال وصل از عشق برسان و آشنا کن...

+ نوشته شده در  سه شنبه 27 5 1388ساعت 12:18  توسط sarsepordeh70  |  (0) نظر