خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

وفا

وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
بگذار تا عاشق ترین مردم بدانند بین من و دستهای گرمت نسبتی نیست
تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم از برق چشم تو ما را قسمتی نیست
چندیست دلم می گیرد ای دوست در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست./.




+ نوشته شده در  جمعه 30 5 1388ساعت 20:1  توسط sarsepordeh70  |  (2) نظر